چند روزه که وقتی تو چشای دلبر نگاه میکنم میخوام بیام و شروع کنم به نوشتن. درباره چیزایی که نمیتونم بهش بگم. چیزایی که هست اما غیر قابل گفتنه؛ شایدم غیر قابل رسوندن. حس بدی دارم. نگرانیهای مختلفی پشت سر هم پیش میاد. قصه هیجان انگیز سفری که شروع کردم و هنوز در جریانه رو باید بعدا بگم. قصهای مفصل و خواندنی. اما انگیزهام از این نوشته چیه؟ دلگیر و پاره پورهام. چند وقتیه به این نتیجه رسیدم که همه با همه شرایط اوکیان. این منم که فقط دارم دست و پا میزنم، یه قدم به جلو و دو قدم به عقب دارم پس میرم. یعنی چه اتفاقی افتاده؟ جسارت قدیممو از دست دادم؟ خونه نشین شدم؟ از ترس تو لونهام قایم شدم؟ پیر شدم؟
یه وقتایی هست که وقتی همه بهت پشت میکنن مجبوری باز خودت به خودت دلداری بدی. هی بگی نه نمیزارم که از دستش بدم. هی بگی پوله میاد گور باباش. هر روز قیمت همه چی دوبل میشه ولی من مجبورم نصف قیمت کار کنم چون به پول نیاز دارم. همه چیز دارم جز پول و دارم میجنگم ثابت کنم تو لعنتی همه چیز نیستی. شایدم دارم به امتحان دیگهای کشیده میشم. شاید فردا پاشم و انقد پول داشته باشم که خرج مخارج زندگیمو بدم و ماشینمو درست کنم و دلبرو یه سفر ببرم و همه چیزایی که این همه مدت میخوام براش بگیرم. میدونم چیزی نمیخواد ولی من میخوام. نخواستن اون عطش من برای خواستن همه چیز رو بیشتر میکنه.
محاصره شدم. دور و برم دیوار کشیده شده و فقط یه در داره که کلیدش پوله. ولی موضوع حرف من این نیست. پوله میاد گور باباش [اموجی گریه] موضوع حرف من درباره یک چرای بزرگه. چرا … چرا با این همه باز عاشق منه؟ اینکه چرا من عاشقشم معلومه ولی اینکه چرا اون پای من ایستاده سواله.از همه چیز و همه کس و هر تفریحی که تو اوج جوونیش داشته زده و نشسته منتظر من که جمع کنم خودمو… چرا؟ تو اینکه من یه لحظه بی اون حالم بد میشه و نمیتونم بحثی نیست. گاهی حتی دندونامو رو هم فشار میدم و میگم تو برو تا من گیامو جمع کنم بیام ولی هم من هم خودش میدونه که گه دارم میخورم. گاهی حتی حس میکنم ناخودآگاهم دست به کار میشه. وقتایی که اذیت شدنشو میبینم عوضی میشم. میخوام از دست من راحت شه. چند ثانیه بعد به خودم میام و میگم نه نمیزارم که از دستش بدم. به این آسونی به دستش نیاوردم. خون دل خوردم بیخوابی کشیدم کف خیابونا رو از اون ته دنیا متر کردم با خودم و همه جنگیدم تا مال من بشه به این سادگیا از دستش نمیدم. عشقمه همه چیمه هر کاری و تصمیمی و هر چیزی به خاطر اونه که معنی داره حتی متر کردن کف خیابون به خاطر اونه که معنی داره.
فشارها از هر طرف تخممه. فشاری که اذیت میکنه افکاریه که تو مغزمن. اینکه نمیخوام تو زندگی برده باشم فقیر باشم هیچی باشم. من یه ایدهآل گرام. برای ایدهآلهام هر کاری میکنم. ولی شروع زندگیم اصلا ایدهآل که هیچ عن سگم نیست. این اذیتم میکنه. یه امیدی ته قلبمه. همون امیدی که همیشه بوده و جلو کشیده منو. اینکه ته این بازی و این سفر من برندهام.
کاش یه راهی بود. یه راه برای اینکه بهش بگم پیر نشدهام، وعده وعید ندادم هنوز سر حرفم هستم، خونه نشین نشدم، هنوز همون آدم سابقم ولی تو این فصل بازی به نفع من پیش نمیره اما شرطو من میبرم. یهو نیومدم که یهو دربرم. به زودی به هر چی که میخوایم میرسیم.
کاش یه راهی بود. یه راه برای اینکه بهش بگم حتی از روزای اول بیشتر دوسش دارم. میدونم چیا رو به خاطرم فدا میکنه. میدونم چقد صبر کرده و چقدر امیدواره.
کاش یه راهی بود. اگه نباشه هم مهم نیست تا وقتی که اون پیشمه این مسافر همچنان پیش میره. ناممکنها رو ممکن می کنه. تا وقتی هست خاکستری زندهاس.
هنوز داری میجنگی؟ حتما بهش بگو.. دعا میکنم زندگی خیلی زود بهتون روی شادش رو نشون بده..