که عشق آسان نمود اول ولی جنگ ادامه داره
یه وقتایی هست که وقتی همه بهت پشت میکنن مجبوری باز خودت به خودت دلداری بدی. هی بگی نه نمیزارم که از دستش بدم. هی بگی پوله میاد گور باباش.
یه وقتایی هست که وقتی همه بهت پشت میکنن مجبوری باز خودت به خودت دلداری بدی. هی بگی نه نمیزارم که از دستش بدم. هی بگی پوله میاد گور باباش.
عاشق بودم، ولی نمی دونستم. از سالها دلمردگی و افسردگی گذز کرده بودم و حالا زیر آفتاب و در هوایی که نوید بهار میداد روی لبه حوض دراز کشیده بودم و منتظر بودم تا بیاد. استرس داشتم اما در عین حال حس میکردم حالم از همیشه بهتره. رسید، هنوز نزدیک نشده حس کردم لال شدم. …
سفری که شروعش در اثر استرسها، نگرانیها و دلشورههای عجیب و غریب هر روز به تعویق میافتاد و در نهایت شروع بارندگیها بهانهای برای دیرتر شروع شدنش شد. یک سال از ترک خانه گذشت. یک از سال از دور ریختن هر آنچه داشتم و شروع دوباره گذشت. یک سال از چشمان گریان و ناراضی مادر …
یکی از مسائلی که همیشه در شروع به نوشتن در وبلاگ به شکل یک وسواس بیمارگونه سراغم میاد همین بحث شروع دوباره است. شروع و پایانهای زیاد در زندگی، بهم ثابت کرد که شروع و پایانی وجود نداره! در واقع زمان وجود نداره. کافیه آدم مدتی به جایی در دل طبیعت بره اونم بدون داشتن …